عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت علقمه ٔ حارثیة. از زنان شجاع و دلیر بود که در غزوه ٔ احد با همسرش که از بنی عبدالدار بود شرکت کرد. رجوع به سیره ٔ ابن هشام ، الاغانی و اعلام النساء شود.
عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع َ رَ] (اِخ ) بنت اسعدبن اسامة. از قوم عمالقة. زوجه ٔ اول حضرت اسماعیل (ع ) بود که به امر ابراهیم (ع ) وی راطلاق گفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 55 شود.
عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت افعی . از راویان حدیث بود و از ام سلمة روایت کرد. و عمار ذهبی از او روایت کرده است . (از تاج العروس ).
عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت حارث خزاعیة. از راویان حدیث از پیغمبر اسلام (ص ). و برادرزاده اش محمدبن حارث از او روایت کرده است . رجوع به الاستیعاب و اعلام النساء شود.
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) سرخی . (منتهی الارب ). و آن رنگ معروفی است . (از اقرب الموارد).- ذوحمرة ؛ شیرین : گویند رطب ذوحمرة. (از اقرب الموارد).|| صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد). || درختی است که خران دوست دارند. ||
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ م َ رَ ] (ع اِ) یکی حمر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن مرغی است سرخ رنگ . رجوع به حمر شود.
حمیرهلغتنامه دهخداحمیره . [ ح َ رِ] (اِخ ) دهی است از دهستان همائی شهرستان سبزوار. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات و پنبه . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
حمیرةلغتنامه دهخداحمیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) حمیر. یرنداق که بدان زین بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و آنرا شکر نیز نامند. (اقرب الموارد). و یرنداق تسمه و دوالی باشد. (آنندراج ). رجوع به حمیر شود.
عمرةالقضالغتنامه دهخداعمرةالقضا. [ ] (اِخ ) نام یکی از غزوات رسول اکرم (ص ) است که در سال 7 هَ .ق . رخ داد. رجوع به قصص الانبیاء و حبیب السیر شود.
طواف عمرهلغتنامه دهخداطواف عمره . [ طَ ف ِ ع ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرد خانه ٔ کعبه گشتن هفت بار است بشرایط مخصوص و آن یکی از اعمال عمره است . رجوع به حج و عمره و طواف شود.
حج عمرهلغتنامه دهخداحج عمره . [ ح َج ْ ج ِ ع ُ رَ / رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به عمره و حج شود.
بتلاءلغتنامه دهخدابتلاء. [ ب َ ] (ع ص ) زن منقطعه بنفسه . (از اقرب الموارد). || عُمره ٔ بتلاء؛ عمره ٔبدون حج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مرعلی بتلاء من رایه ؛ ای عزیمة لاترد (منتهی الارب ).
تَمَتَّعَفرهنگ واژگان قرآنبهره برد (در جمله"فَمَن تَمَتَّعَ بِـﭑلْعُمْرَةِ إِلَى ﭐلْحَجِّ "يعني :پس هر کس تمتع ببرد به وسيله عمره تا حج يعني با عمره عمل عبادت خود را ختم کند ، و تا مدتي از احرام درآيد تا دوباره براي حج احرام بپوشد)
عمرةالقضالغتنامه دهخداعمرةالقضا. [ ] (اِخ ) نام یکی از غزوات رسول اکرم (ص ) است که در سال 7 هَ .ق . رخ داد. رجوع به قصص الانبیاء و حبیب السیر شود.
مستعمرةلغتنامه دهخدامستعمرة. [ م ُ ت َ م َ رَ ] (ع ص ، اِ) مستعمره . تأنیث مستعمر. استعمارشده . تحت استعمار. رجوع به استعمار شود.
جعمرةلغتنامه دهخداجعمرة. [ ج َ م َ رَ ] (ع مص ) گرد آوردن خر، گوش خود را هنگام گزیدن . منقبض کردن خر اعضاء خود را هنگام حمله و گاز گرفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).