عمشوشلغتنامه دهخداعمشوش . [ ع ُ ] (ع اِ) خوشه ای که بعض میوه از آن خورده باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عماشیش . (اقرب الموارد). خوشه ای که همه یا بعضی از آن را خورده باشند. (ناظم الاطباء).
همسازدیکشنری فارسی به انگلیسیaccordant, according, compatible, concordant, concurrent, congruent, congruous, consistent, consonant, sympathetic, symphonic
عماشیشلغتنامه دهخداعماشیش . [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عُمشوش . خوشه ای که همه یا بعضی از آن را خورده باشند. رجوع به عمشوش شود.
اولنجلغتنامه دهخدااولنج . [ ل َ ] (اِ) چوب خوشه ٔ انگور که دانه های آنرا چیده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). و به عربی آنرا عمشوش خوانند. (برهان ) (السامی فی الاسامی ).