لغتنامه دهخدا
عوج .[ ع َ وَ ] (ع مص ) کژ گردیدن . (از منتهی الارب ). منحنی و خمیده شدن . || بد گشتن خوی انسان . (ازاقرب الموارد). || (اِمص ) کژی ، یا کژی دربالای چیزی ایستاده چون دیوار و درخت و چوب دستی و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند عوج ب