خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غادر
/qāder/
معنی
۱. غدرکننده؛ خائن.
۲. بیوفا؛ عهدشکن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غادر
لغتنامه دهخدا
غادر. [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غدر. بی وفا. غدار. مرد بی وفا. (منتهی الارب ). غِدّیر. (تاج العروس ). غُدَر. و یقال فی شتم الرجل یا غُدَر؛ ای یا غادر. (اقرب الموارد). غُدور. (تاج العروس ). یا مَغدَر و یا مَغدِر و یا ابن مَغدَر؛ ای یا غادر. و هو مما ...
-
غادر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qāder ۱. غدرکننده؛ خائن.۲. بیوفا؛ عهدشکن.
-
غادر
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) بی وفا، خیانتکار.
-
غادر
واژهنامه آزاد
عهدشکن.
-
واژههای همآوا
-
قادر
فرهنگ نامها
(تلفظ: qāder) (عربی) دارای قدرت ، توانا ؛ از نامها و صفات خداوند .
-
قادر
واژگان مترادف و متضاد
باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر ≠ قاصر، ناتوان
-
قادر
فرهنگ واژههای سره
توانا، توانمند، نیرومند
-
قَادِرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
قدرتمند - توانا-آنکه تقدير مي کند-آنکه اندازه تعيين مي کند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق ، مکنی به ابوالعباس بیست وپنجمین خلیفه ٔ عباسی است که از 381 تا 422 هَ . ق . خلیفه بود. او پیش از آنکه به خلافت رسد در بطیحه نزد ابوالحسن علی بن نصر صاحب بطیحه می نشست و از طائع خلیفه گریخته بود چون طائع را بگرفتند به...
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (اِخ ) یحیی بن اسماعیل . رجوع به یحیی بن اسماعیل بن المأمون شود.
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (ع ص ) توانا. (منتهی الارب ). قدیر. با قدرت . مقتدر : قدرتش بر خشم سخت خویش می بینم روان مرد باید کو به خشم سخت خود قادر شود. منوچهری .در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر و قادر ... نباشد. (تاریخ بیهقی ص 386).طالب و صاب...
-
قادر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qāder باقدرت؛ توانا؛ نیرومند.
-
قادر
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) توانا، نیرومند.