غیبیلغتنامه دهخداغیبی . [ غ َ ] (اِخ ) جمال الملة و الحق و الدین . صاحب مقاصد الالحان گوید: غیبی در انواع علوم ید طولی و مرتبه ٔ اعلی داشت ، خصوصاً در علم و عمل موسیقی که همانا کسی بمرتبه ٔ او نرسیده است و نرسد. بحال این فقیر حقیر [ عبدالقادر ] التفات و اهتمام تمام داشت . در انواع علوم تعلیم
غیبیلغتنامه دهخداغیبی . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 9هزارگزی باختری زاغه و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جلگه و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="l
غیبیلغتنامه دهخداغیبی . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150هزارگزی جنوب خاوری کهنوج سر راه مالرو رمشک - گابریک واقع است . چهار تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
غیبیلغتنامه دهخداغیبی . [ غ َ ] (اِخ ) شوشتری . از شاعران شوشتر در عهد واخشتوخان حاکم شوشتر (1042 - 1078 هَ . ق .) و معاصر حلمی شوشتری بود. رجوع به الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 264 شود.
غیبیلغتنامه دهخداغیبی . [ غ َ ] (اِخ ) شیرازی . مولانا غیبی از جمله ٔ کاتبان شیراز بود و کمتر کسی مانند او تند مینوشت . گاهی بشعر نیز میل میکرد، این بیت از اوست :بی روی دلفروزت عشاق را طرب نیست با ما شبی بسر کن یک شب هزار شب نیست .(از تحفه ٔ سامی ص <span class="h
غبینفرهنگ فارسی عمید۱. ضعیفالرٲی؛ سسترٲی؛ سستخرد.۲. فریبخورده در معامله؛ مغبون.۳. (اسم) ضرروزیان: ◻︎ هر که با سلطان شود او همنشین / بر درشبودن بُوَد عیبوغبین(مولوی).