غبیریلغتنامه دهخداغبیری . [ ] (اِ) درخت سدر خاردار است . (فهرست مخزن الادویة چ بمبئی 1273 هَ . ق .). همین معنی در تحفه ٔ حکیم مؤمن برای غبری آمده .
غبریلغتنامه دهخداغبری . [ غ ُ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به غبربن غنم بن حبیب بن یشکربن وائل (بر اصح ). (منتهی الارب ).
غبریلغتنامه دهخداغبری . [ غ ُ ب َ زی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بنی غبر که جماعتی از محدثانند. (از تاج العروس ).
غباریلغتنامه دهخداغباری . [ غ ُ ] (اِخ ) جیلانی . کماندار و غبارنویس است . ساز را هم بد میزند. این بیت ازوست :یارب که بود این که تغافل کنان گذشت کاین طرز آشنائی بیگانه ٔ من است .(مجمع الخواص ص 310).
غباریلغتنامه دهخداغباری . [ غ ُ ] (اِخ ) (القیم الَ ...) مصری . یکی از اعضای دولت ملک ناصر متوفی بسال 762 هَ . ق . او راست : کتاب الدر فی القدح - و هو حمل زحل . چ حجر مصر ص 8. (از معجم المطبوعات ج 2<
غباریلغتنامه دهخداغباری . [ غ ُ ] (اِخ ) (طلح الَ ...) موضعی است در جبلین و متعلق به بنی سنبس . (معجم البلدان ).