غرغرولغتنامه دهخداغرغرو. [ غ ُغ ُ ] (ص نسبی ) در تداول عامه آنکه بسیار غرغر کند برای اظهار ناخشنودی . قرقرو. آنکه بسیار لندد. آنکه عادت به ژکیدن دارد و بسیار ژکد. رجوع به غرغر شود.
غرغریلغتنامه دهخداغرغری . [ غ ُ غ ُ ] (ص نسبی ) کسی که غرغر می کند. (فرهنگ نظام ). غرغرو. قرقرو. || (اِ) چیز گرد میان سوراخ ، که جایی آزاد کار گذاشته شده باشد و در حرکت صدای غرغر می کند. (فرهنگ نظام ). || بازیچه ای است که پیاله ٔ کوچک آویخته با موی یا دم اسب است به یک تکه ٔ چوب ، و بر دهن پیال
غرغریلغتنامه دهخداغرغری . [ غ ُ غ ُرْ را ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان گوسپند را برای دوشیدن خوانند.(منتهی الارب ). دعاء العنز للحلب . (اقرب الموارد).
غریغوریفلغتنامه دهخداغریغوریف . [ غ ِ غ ُ ی ِ ] (اِخ ) استاد تاریخ شرقی در پطرسبرگ . رحله ٔ ابودلف ینبوعی (949 هَ . ق .) را به زبان روسی ترجمه کرده در مجله ٔ نظارت علوم روسیه به چاپ رسانیده است (1873م .). (از اعلام المنجد).