غش کردنلغتنامه دهخداغش کردن . [ غ َش ش / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت و تزویر و ریا کردن . ادهان ؛ غش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غَش ّ شود. || در تداول عوام فارسی زبان ،به تخفیف شین یا به تشدید آن به معنی بیهوش شدن و بیخود شدن . غَشْی . رجوع به غش و غ
غشدیکشنری عربی به فارسیقلب زني , جعل و تزوير , استحاله , کشيش , علم اداره ء کليساها , مربوط به کليسا , اجتماعي , علف خشک , گياه خشک کرده , يونجه خشک , حشک کردن (يونجه ومانند ان) , تختخواب , پاداش , پيشواي روحاني , شبان , چوپان , شباني , شعر روستايي
غشفرهنگ فارسی عمیدحالت از بین رفتن هوشیاری، بهسبب بیماریهای عصبی، قلبی، و مانند آنها؛ بیهوشی.⟨ غش کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) از حال رفتن بهسبب هیجان حاد یا بیماری قلبی؛ بیهوش شدن: ◻︎ زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه / صوفی صافی برای جرعهای غش میکند (سلمان ساوجی: ۳۰۸).
غشفرهنگ فارسی عمیدظاهر ساختن خلاف آنچه در دل باشد؛ خیانت؛ خدعه؛ گول زدن.⟨ غش کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] خیانت کردن.
غشفرهنگ فارسی عمید۱. عمل آمیختن چیزی بیارزش با چیزی باارزش؛ تقلب.۲. (اسم) [قدیمی] مادهای بدلی که در چیزی گرانبها داخل شده باشد؛ ناخالصی.۳. [قدیمی، مجاز] تزویر؛ ریا؛ دورنگی: ◻︎ خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیهروی شود هرکه در او غش باشد (حافظ: ۳۲۶).⟨ غلوغش: [قدیمی، مجاز] = غَش
درغشلغتنامه دهخدادرغش . [ دَ غ َ ] (اِخ ) نام موضعی به شهر داور سیستان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شهری است [ به حدود خراسان ] از زمین داور و ثغر است بر روی غور. و اندر درغش زعفران روید بسیار وپیوسته است به ناحیت درمشان بُست . (حدود العالم ).
دغشلغتنامه دهخدادغش . [ دَ ] (ع مص ) بناگاه درآمدن . (از منتهی الارب ). هجوم کردن ، و آن لغتی است یمنی . (از اقرب الموارد). || در تاریکی درآمدن . (از منتهی الارب ). داخل شدن در تاریکی . (از اقرب الموارد).
زراغشلغتنامه دهخدازراغش . [ زَ غ َ ] (اِ) زمین ریگناک و زمین سخت را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمعنی زراغنگ است . (اوبهی ). ظاهراً مصحف زراغن است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زراغن و زراغنگ شود.