غطشاءلغتنامه دهخداغطشاء. [ غ َ ] (ع ص ) نعت مؤنث از غَطَش . (منتهی الارب ). مؤنث اغطش به معنی زنی که چشم وی ضعیف باشد و اکثر اوقات اشک از آن جاری گردد. (از اقرب الموارد). || فلات غطشاء؛ دشت بیراه در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فلاتی که از راههای آن ناپیدا باشد و بدان راه نیابند. || لیلة
غطشالغتنامه دهخداغطشا. [ غ َ ] (ع ص ) لغتی در غطشاء ممدود است . (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس غطشی و غطشا هردو را ذکر کرده است . رجوع به غطشاء شود.
غطیسلغتنامه دهخداغطیس . [ غ ِطْ طی ] (ع اِ) به معنی غَطّاس (مرغ ) است . (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غَطّاس شود.
غاطسلغتنامه دهخداغاطس . [ طِ ] (ع ص ) غاطش . مظلم . تاریک : لیل غاطس . || غاطس عن الوجود؛ بی معرفت . بی اطلاع . (دزی ج 2 ص 217).
غطشالغتنامه دهخداغطشا. [ غ َ ] (ع ص ) لغتی در غطشاء ممدود است . (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس غطشی و غطشا هردو را ذکر کرده است . رجوع به غطشاء شود.
دشتلغتنامه دهخدادشت . [ دَ ] (اِ) صحرا و بیابان . معرب آن دست باشد. (از برهان ). زمین بیابان . (شرفنامه ٔ منیری ). صحرا و بیابان و هامون و زمین هموار و وسیع وبی آب . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: جگرتاب ، سینه تاب ، آتشین و دلگشا از صفات اوست . در اصطلاح جغرافیایی ، زمین همواریست که بهی