غلطکارلغتنامه دهخداغلطکار. [ غ َ ل َ ] (ص مرکب ) فریبنده . حیله ساز. رنگ آمیز. (ناظم الاطباء). گمراه کننده : از نظر دل به جهان کن نظرزآنکه غلطکار بود چشم سر. امیرخسرو دهلوی .|| غلطکننده . خطاکننده . خطاکار.
غلطکاریلغتنامه دهخداغلطکاری . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) در مغلطه انداختن . (آنندراج ). فریبندگی . حیله سازی و رنگ آمیزی . (ناظم الاطباء) : بترس از غلطکاری روزگارکه چون ما بسی را غلط کرد کار. نظامی (از بهار عجم ) (آنندراج ).با من آن یار
غلطکاریلغتنامه دهخداغلطکاری . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) در مغلطه انداختن . (آنندراج ). فریبندگی . حیله سازی و رنگ آمیزی . (ناظم الاطباء) : بترس از غلطکاری روزگارکه چون ما بسی را غلط کرد کار. نظامی (از بهار عجم ) (آنندراج ).با من آن یار
غلطکنلغتنامه دهخداغلطکن . [ غ َ ل َ ک ُ] (نف مرکب ) غلطکار: مغلاط؛ بسیار غلطگوی و غلطکن . (منتهی الارب ). آنکه غلط و اشتباه کند و به خطا رود.
غالطلغتنامه دهخداغالط. [ ل ِ ] (ع ص ) خطاکننده . خطاکار. غلطکار. غلط مخصوص به منطق و غلت در حساب است و اسم فاعل آن غالط است . (از قطر المحیط). و رجوع به غلط شود.
پروانچیلغتنامه دهخداپروانچی . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خزانه دار : شاه دشمن گداز دوست نوازآن جهانگیر کو جهاندار است بش یوزآلتون بمن نمود انعام لطف سلطان به بنده بسیار است سیصد از جمله غایب است و کنون در براتم
خیره سرلغتنامه دهخداخیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) بیهوده گرد. بوالهوس . || سرکش . (غیاث اللغات ). لجوج . ستهنده . عنود. یک دنده . گستاخ . بیشرم . لجاجت کننده . پندناپذیر. (یادداشت مؤلف ) : به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه راچ
غلطکاریلغتنامه دهخداغلطکاری . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) در مغلطه انداختن . (آنندراج ). فریبندگی . حیله سازی و رنگ آمیزی . (ناظم الاطباء) : بترس از غلطکاری روزگارکه چون ما بسی را غلط کرد کار. نظامی (از بهار عجم ) (آنندراج ).با من آن یار