غناثلغتنامه دهخداغناث . [ غ ُن ْ نا ] (ع ص ) نیکوآداب در همنشینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشخاص نیکوادب در آشامیدن و همنشینی ، گویی مفرد آن غانِث است . (از اقرب الموارد).
چغنوتلغتنامه دهخداچغنوت . [ چ َ ] (اِ) چغبت و چغنت و چغنست و حشو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چغبت و چغنت و چغنوت شود.
غنودلغتنامه دهخداغنود. [ غ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) خفتن . (فرهنگ اوبهی ). آرمیدن و آسودن . استراحت و آسایش . وَسَن . رجوع به فرهنگ اسدی و غنودن شود.
پیغونژادلغتنامه دهخداپیغونژاد. [ پ َ / پ ِ ن ِ ] (ص مرکب ) از نژاد پیغو. ملک و امیر قسمتی از ترکستان : گو گرد کش نیزه اندر نهادبر آن نره دیوان پیغو نژاد. دقیقی .دبیرش مر آن نامه را برگشادبخواندش بر
چغنتلغتنامه دهخداچغنت . [ چ َ ن ُ ] (اِ) بمعنی چغیت است که پشم و پنبه باشد که در میان نهالی و لحاف و قبا و مانند آن کنند و بعربی «حشو» گویند. (برهان ) (آنندراج ). حشو و چغبت . (ناظم الاطباء). چغنست . چغنوت . و رجوع به چغبت و چغنست و چغنوت شود.
چغندلغتنامه دهخداچغند. [ چ َ / چ ُ غ َ ] (اِ) موی را گویند که در پس سر گره کرده باشند. (برهان ) (آنندراج ). موی را گویند که بر قفا گره کرده باشند. (آنندراج ). موی که در پس سر گره کرده باشند.(ناظم الاطباء). موی سر که بر قفا گره زده باشند.