غنمةلغتنامه دهخداغنمة. [ غ َ م َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن تیم اﷲ. از اجداد عمروبن عداء شاعر بود. (از منتهی الارب ) (تاج العروس ).
غنمةلغتنامه دهخداغنمة. [ غ َ م َ ] (اِخ ) ابن عدی بن عبدمناف بن کنانةبن جمهمةبن عدی بن ربعه . این نام مصحف عنمة به عین مهمله است و صحیح عنمه است . رجوع به الاصابة ج 3 ص 200 شود.
غنیمةلغتنامه دهخداغنیمة. [ غ َ م َ ] (ع مص ) غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن . غُنم . غَنم . غَنَم . غُنمان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیروزی به مالی بی دسترنج . || (اِ) مال که از حرب کفار دستیاب گردد،یا مال حرب کفار و بس . (از منتهی الارب ). ج ، غَنائِم . (اقرب الموارد). مالی که از ک
غنيمةدیکشنری عربی به فارسیغنيمت جنگي , غارت , تاراج , يغما , چپاول , استفاده نامشروع , غارت کردن (شهري که اشغال شده) , چاپيدن
غنیمةلغتنامه دهخداغنیمة. [ غ ُ ن َ م َ ] (ع اِ مصغر) مصغر غَنَم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوسفند کوچک .
غنامیلغتنامه دهخداغنامی . [ غ ُ ما ] (ع اِ) مقصد و هدف . غایت و قصاری . یقال : هذا غناماک أن تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایتک . (منتهی الارب ).
شبعلغتنامه دهخداشبع. [ ش َ ] (ع اِمص ) سیری . ضد گرسنگی . (منتهی الارب ): شبع الرجل من الطعام شُبعاً و شِبَعاً تملأ منه و هوضد جاع ؛ سیر شد از غذا و آن ضد گرسنه شد است . (از اقرب الموارد). || (ص ) زمین سرسبز: هذا وادقد شبعت غنمه . (از اقرب الموارد)؛ یعنی بیابانی است که گوسفندانش سیر شدند. ک
قنوةلغتنامه دهخداقنوة. [ ق ِن ْ / ق ُن ْ وَ ] (ع اِمص ) ورزش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسبة. (اقرب الموارد). || (ص ) غنمه قِنوة یا قُنوة؛ گوسپند دوشیدنی و ثابت بر آن . (منتهی الارب ). خالصة له ثابتة علیه . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). || (مص ) فراهم کردن
ثعلبةلغتنامه دهخداثعلبة. [ ث َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن غنمة . صحابی انصاری است . او غزوه ٔ بدر و عقبه را درک کرد و بتان بنی سلمه را با معیت معاذبن جبل و عبداﷲبن انیس بشکست و در غزوه ٔخندق و بروایت دیگر در غزوه ٔ خیبر به عز شهادت نایل آمد. قاموس الاعلام و امتاع الاسماع ج <span class="hl" dir="ltr"
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ ُ] (ع مص ) غنیمت یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). غنیمت ، و پیروزی به چیزی بی دسترنج ، یا غُنم در حصول چیزی بی دسترنج آید و بس ،و در غنیمت غیر آن . (منتهی الارب ). ج ، غُنوم . (لسان العرب ). غنیمت و توانگری . توانگری . (مهذب الاسماء)
تشبیعلغتنامه دهخداتشبیع. [ ت َ ] (ع مص )سیر شدن . (دهار) نزدیک سیری رسیدن گوسپندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): شبعت غنمه تشبیعاً اذا قاربت الشبع و لم تشبع. (منتهی الارب ). || (اصطلاح علم بدیع) نزد بلغا از محسنات لفظیه است و آن چنان ا
مغنمةلغتنامه دهخدامغنمة. [ م َ ن َ م َ / م ُ غ َن ْ ن َ م َ ] (ع ص ) غنم مغنمة؛ گوسپندان بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).