فتردنلغتنامه دهخدافتردن . [ ف َ ت َ دَ ] (مص ) دریدن و پاره کردن . (برهان ). دریدن از یکدیگر. (اسدی ) : خود برآورد و باز ویران کردخود ترازید و باز خود بفترد. خسروی .- برفتردن ؛ کندن . (یادداشت بخط مؤلف ) <s
فتردنفرهنگ فارسی عمید۱. دریدن؛ پاره کردن؛ شکافتن: ◻︎ خود برآورد و باز ویران کرد / خود ترازید و باز خود بفترد (خسروی: لغتنامه: فتردن).۲. پراکنده کردن.
فتریدنلغتنامه دهخدافتریدن . [ ف َ ت َ دَ ] (مص ) دریدن و شکافتن . (برهان ) (آنندراج ). || کندن .(برهان ). رجوع به فتردن و فتاریدن و فتالیدن شود.
فتریدنلغتنامه دهخدافتریدن . [ ف َ ت َ دَ ] (مص ) دریدن و شکافتن . (برهان ) (آنندراج ). || کندن .(برهان ). رجوع به فتردن و فتاریدن و فتالیدن شود.
دریدنلغتنامه دهخدادریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (برهان ) (آنندراج ). شک