فتشلغتنامه دهخدافتش . [ ف َ ] (ع مص ) کاویدن . (منتهی الارب ) تصفح . || پرسیدن وبسیار جستن . (اقرب الموارد). جستجو کردن . (غیاث ).
فطزلغتنامه دهخدافطز. [ ف َ ] (ع مص ) مردن و گویند لغتی است در فطس . (از اقرب الموارد). رجوع به فطس شود.
فطسلغتنامه دهخدافطس . [ ف َ ] (ع اِ) دانه ٔ آس . || (مص ) بر روی کسی کفتن . || پهن کردن آهن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فطسلغتنامه دهخدافطس . [ ف َ طَ ](ع مص ) پهن بینی گردیدن . || پست و منتشراستخوان بینی شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و در بیت زیر به سکون ثانی بکار رفته است : رنجها داده ست کاَّن را چاره نیست آن بمثل گنگی و فطس و عمی است .مولوی .<
باجهلغتنامه دهخداباجه . [ج َ ] (اِخ ) نام شهریست به افریقا معروف به باجةالقمح و این نام را از بسیاری ِ کشت گندم بآن دادند. میان آن و تنیس دوروزه راه است . گویند گندم در آنجا هر چهارصد رطل (به رطل بغداد) بیک درهم نقره بفروش میرفت . ابوعبید بکری گوید باجه ٔ افریقا شهری است با رودهای بسیار در دا
مفتشلغتنامه دهخدامفتش . [ م ُ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) جوینده . کاونده . (از آنندراج ). کسی که می جوید و می کاود و تفتیش می نماید. (ناظم الاطباء). پژوهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفتیش شود. || (اصطلاح اداری در گذشته ) بازرس . کسی که از طرف وزارتخانه ها و اداره ها به کارهای کارمندا