فرخویلغتنامه دهخدافرخوی . [ ف َ ] (اِ مرکب ) از: فر (پیشاوند) + خوی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خُلق . (برهان ). به معنی فرخ خوی است ، چه خوی به معنی مطلق خُلق است . (آنندراج ). خُلق و خوی و طبیعت . (ناظم الاطباء).
فرخولغتنامه دهخدافرخو. [ ف َ خ َ / خُو ] (اِ) پیراستن تاک رز. (صحاح الفرس ). پیراستن تاک و غیره و بریدن شاخهای زیادتی آن را گویند. (برهان ). پرخو. (آنندراج ) : شاخ گل لعل و گوهر آرد بارگر به نام کفت بود فرخو. <p class="auth
فرخوفرهنگ فارسی معین(فَ رْ خُ) (اِمص .) = پرخو : 1 - بریدن شاخه های زائد درخت . 2 - وجین ، کندن علف های هرز.