فرهنگجولغتنامه دهخدافرهنگجو. [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ دانش . آنکه جویای فرهنگ و فرزانگی بود. رجوع به فرهنگ جوی شود.
فرهنگجویلغتنامه دهخدافرهنگجوی . [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) فرهنگجو. فرهنگ جوینده . جویای دانش و فرهنگ : هنرمند جمهور فرهنگجوی سرافراز با دانش و آبروی . فردوسی .شبستان همه پر شد از گفتگوی که اینت سر و تاج فرهنگجوی . <p class="author
فرهنجهلغتنامه دهخدافرهنجه .[ ف َ هََ ج َ / ج ِ ] (ص ) مردم باادب و خوش روی و نیکوصورت و سیرت را گویند. (برهان ). فرهخته . فرهیخته .
فرهنجیدنلغتنامه دهخدافرهنجیدن . [ ف َ هََ دَ ] (مص ) (از: فرهنج + یدن ، پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ادب کردن و تأدیب نمودن . (برهان ) : مرد را ار هنربفرهنجدتوسنی از تنش برون هنجد. سنائی . || تنبیه کردن . (یادداشت بخط مو
فرهنجیدنیلغتنامه دهخدافرهنجیدنی . [ ف َ هََ دَ ] (ص لیاقت ) قابل تربیت . پرورش پذیر. ادب پذیر. (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرهنج ، فرهنجیدن ، فرهنجیده و فرهنگ شود.
فرهنجیدهلغتنامه دهخدافرهنجیده . [ ف َ هََ دَ / دِ ] (ن مف ) ادب کرده شده و تأدیب پذیرفته . (برهان ). فرهنجه . رجوع به فرهنجه شود.
فرهنجیدنفرهنگ فارسی عمیدادب کردن؛ تربیت کردن: ◻︎ چنانت بفرهنجم ای بدنهاد / که ناری دگرباره ایران به یاد (فردوسی۲: ۴۲۹).
فرهنجیدنلغتنامه دهخدافرهنجیدن . [ ف َ هََ دَ ] (مص ) (از: فرهنج + یدن ، پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ادب کردن و تأدیب نمودن . (برهان ) : مرد را ار هنربفرهنجدتوسنی از تنش برون هنجد. سنائی . || تنبیه کردن . (یادداشت بخط مو
فرهنجیدنیلغتنامه دهخدافرهنجیدنی . [ ف َ هََ دَ ] (ص لیاقت ) قابل تربیت . پرورش پذیر. ادب پذیر. (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرهنج ، فرهنجیدن ، فرهنجیده و فرهنگ شود.
فرهنجیدهلغتنامه دهخدافرهنجیده . [ ف َ هََ دَ / دِ ] (ن مف ) ادب کرده شده و تأدیب پذیرفته . (برهان ). فرهنجه . رجوع به فرهنجه شود.
فرهنجیدنفرهنگ فارسی عمیدادب کردن؛ تربیت کردن: ◻︎ چنانت بفرهنجم ای بدنهاد / که ناری دگرباره ایران به یاد (فردوسی۲: ۴۲۹).