فروتنلغتنامه دهخدافروتن . [ ف ُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: فرو + تن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تواضعکننده و متواضع. (برهان ). خاضع. خاشع. نرم گردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فروتن بود شه که دانا بودبه دانش بزرگ وتوانا بود. فردوسی .فرو
فروتنلغتنامه دهخدافروتن . [ ف ُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: فرو + تن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تواضعکننده و متواضع. (برهان ). خاضع. خاشع. نرم گردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فروتن بود شه که دانا بودبه دانش بزرگ وتوانا بود. فردوسی .فرو
فروتنلغتنامه دهخدافروتن . [ ف ُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: فرو + تن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تواضعکننده و متواضع. (برهان ). خاضع. خاشع. نرم گردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فروتن بود شه که دانا بودبه دانش بزرگ وتوانا بود. فردوسی .فرو