لغتنامه دهخدا
فرودریدن . [ ف ُ دَ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن . واریز کردن چاه و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ): تهور؛ فرودریدن بنا. انقیاض ؛ فرودریدن دیوار. (منتهی الارب ). || شکاف برداشتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون دسته شد خمیده و گنبد فرودریدکم شد مزه ، بزه