فروریختهلغتنامه دهخدافروریخته . [ ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچه بر زمین ریخته شده باشد از آب و خون و جز آن . || هدررفته و از میان رفته . رجوع به فروریختن شود.
فروریختنلغتنامه دهخدافروریختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن : یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز. منجیک ترمذی .بزد تیغ و انداخت از تن سرش فروریخت چون رود خون از برش . <p class
فروریختنفرهنگ فارسی عمید۱. جدا شدن و به پایین ریختن.۲. جاری شدن.۳. [مجاز] نابود شدن؛ از بین رفتن.۴. (مصدر متعدی) چیزی را به پایین ریختن.۵. (مصدر متعدی) [مجاز] خراب کردن.۶. (مصدر متعدی) [قدیمی] انداختن.
بوسه زنلغتنامه دهخدابوسه زن . [ س َ زَ ] (نف مرکب ) بوسه زننده : چون عاشق بوسه زن لب خم در حلق قنینه جان فروریخت .خاقانی .
طاوس دملغتنامه دهخداطاوس دم . [ وو دُ ] (ص مرکب ) که دمی چون طاوس دارد : ز حلق خروسان طاوس دم فروریخت در طاسها خون خم .نظامی .
لدروهلغتنامه دهخدالدروه . [ ل َ رُ وَ ] (اِخ ) نام قلعتی است به هندوستان . (برهان ) : بدان ره اندر چندان حصار و شهر بزرگ خراب کرد و بکند اصل هریک از بن و برنخست لدروَه کز روی برج و باره ٔ آن چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر.فرخی .<
هتونلغتنامه دهخداهتون . [ هَُ ] (ع مص ) اشک باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). باریدن اشک . چکیدن اشک : هتن الدمع هتوناً؛ چکید و فروریخت اشک . (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء) (تاج العروس ). || هتنت السماء هتناً و هتوناً. رجوع به هتن به تمام معانی شود.
گروه گروهلغتنامه دهخداگروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .<b
فروریختهلغتنامه دهخدافروریخته . [ ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچه بر زمین ریخته شده باشد از آب و خون و جز آن . || هدررفته و از میان رفته . رجوع به فروریختن شود.
فروریختنلغتنامه دهخدافروریختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن : یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز. منجیک ترمذی .بزد تیغ و انداخت از تن سرش فروریخت چون رود خون از برش . <p class
فروریختنفرهنگ فارسی عمید۱. جدا شدن و به پایین ریختن.۲. جاری شدن.۳. [مجاز] نابود شدن؛ از بین رفتن.۴. (مصدر متعدی) چیزی را به پایین ریختن.۵. (مصدر متعدی) [مجاز] خراب کردن.۶. (مصدر متعدی) [قدیمی] انداختن.