فروزانیدنلغتنامه دهخدافروزانیدن . [ ف ُ دَ] (مص ) روشن کردن . فروزان ساختن : اضرام ؛ فروزانیدن آتش . (منتهی الارب ). رجوع به فروختن و افروختن شود.
فرازانیدنلغتنامه دهخدافرازانیدن . [ ف َ دَ ](مص ) فراختن آتش . (یادداشت بخط مؤلف ) : بگوی تا بفروزند و برفرازانندبدو بسوزان دی را صحیفه ٔ اعمال . منجیک ترمذی .رجوع به فراختن و فراز شود. || بالا بردن . رجوع به فرازیدن شود.
فرازانیدنفرهنگ فارسی عمید۱. افراختن؛ بالا بردن.۲. روشن کردن آتش؛ شعلهور ساختن: ◻︎ بگوی تا بفروزند و برفرازانند / بدو بسوزان دی را صحیفهٴ اعمال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۰).
اضراملغتنامه دهخدااضرام . [ اِ ] (ع مص ) فروزانیدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برآوروختن آتش . (تاج المصادر بیهقی ). تضریم . استضرام . (اقرب الموارد). مشتعل ساختن و برافروختن و زبانه دار کردن آتش . آتش فروزانیدن . و رجوع به تضریم و استضرام شود.
سخ ءلغتنامه دهخداسخ ء.[ س َخ ْءْ ] (ع مص ) آتش را در زیر دیگ کردن و فروزانیدن . (منتهی الارب ). یقال : سخا النار؛ اذا جعل لها مذهباً تحت القِدر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تشییعلغتنامه دهخداتشییع. [ ت َش ْ ] (ع مص ) از پی مسافر و جنازه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برآمدن با کسی تا وداع کند او را و برساند او را بمنزل و گسیل کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پس مسافر و جنازه رفتن . (آنندراج ). خارج شدن با کسی تا با وی وداع کندو او را بمنزلش برساند. (از
افروزانیدنلغتنامه دهخداافروزانیدن . [ اَ دَ ] (مص )روشن کردن . درخشان ساختن . (فرهنگ فارسی معین ). متشعشع کردن . درخشانیدن . روشن کنانیدن . (ناظم الاطباء). || مشتعل کردن . شعله ور ساختن . (فرهنگ فارسی معین ). مشتعل کردن . سوزانیدن . (ناظم الاطباء). افروزاندن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به افروختن
برافروزانیدنلغتنامه دهخدابرافروزانیدن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) افزایش دادن . بالا بردن . برافروختن : پلپل تب را برافروزاند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). این معجون و غیر این از هرچه مزاج را بگرداند و حرارت را برافروزاند از پس استفراغ باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). از بهر آنکه طبی
برفروزانیدنلغتنامه دهخدابرفروزانیدن . [ ب َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برفروختن . برافروختن . مشتعل کردن : تضریم ؛ برفروزانیدن آتش .(منتهی الارب ). و رجوع به فروختن و برافروختن شود.