فروزیرلغتنامه دهخدافروزیر. [ ف ُ ] (ق مرکب ) بطرف زیر. بسوی پایین . فروسو.- فروزیر شدن ؛ پایین رفتن . فرورفتن : همانگه جست رامین راست چون شیرز بام کوشک تا زآن شد فروزیر. فخرالدین اسعد.- ف
فیروزپورلغتنامه دهخدافیروزپور. (اِخ ) شهری در جنوب شرقی لاهور که اکنون جزو پاکستان است . (از یادداشتهای مؤلف ).
فرجارلغتنامه دهخدافرجار. [ ف ِ ] (معرب ، اِ) معرب پرگار و آن آلتی باشد که بدان دائره کشند. (برهان ). بِرکار. بیکار. معرب پرگار فارسی . (از اقرب الموارد). رجوع به پرگار شود.
فروزیرصوتیlow subsonic, lowly subsonicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی پرنده یا شارهای که سرعت آن در محدودۀ پایینی سرعت زیرصوتی از صفر تا 0/4 ماخ باشد
فروسولغتنامه دهخدافروسو. [ ف ُ ] (ق مرکب ) مقابل برسو. بسوی پایین . پایین . فروزیر : از فروسو گنج و از برسو بهشت سوزنی سیمین میان هر دو حد. بوشعیب هروی .آماس بیشتر در فروسو باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).ترکیب ها:- <span class=
فروزیرصوتیlow subsonic, lowly subsonicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی پرنده یا شارهای که سرعت آن در محدودۀ پایینی سرعت زیرصوتی از صفر تا 0/4 ماخ باشد