فروچیدنلغتنامه دهخدافروچیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین چیدن و به ترتیب در جای خود قرار دادن . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد. سوزنی .رجوع به چیدن شود.
فرودینلغتنامه دهخدافرودین . [ ف َرْ وَ ] (اِ) مخفف فروردین که نام ماه اول سال باشد. (برهان ) : چنان تا بیامد مه فرودین بیاراست گلبرگ روی زمین . فردوسی .چو بودی سر سال نو فرودین که رخشان بدی در دل از هور دین . <p class="author
فرودینلغتنامه دهخدافرودین . [ ف ُ ] (ص نسبی ) (از: فرود + ین ، پسوند نسبت ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرودی . مقابل برین . تحتانی . اسفل . (یادداشت بخط مؤلف ) : برین آتش است و فرودینْش ْ خاک میان آب دارد ابا باد پاک . بوشکور.از گ