فروکاسلغتنامه دهخدافروکاس . [ ف َ ] (ص ) مردم خسیس و دون همت . (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 258 شود.
فروکشلغتنامه دهخدافروکش . [ف ُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) فرودآینده در جای ، و اقامت کننده به مکانی . || (اِمص مرکب ) به معنی مصدر نیز آمده است ، یعنی فرود آمدن در جایی . (غیاث ).ترکیب ها:- فروکش شدن ؛ فروکش کردن .رجوع بدین مدخل ها
فروکشفرهنگ فارسی عمید= ⟨ فروکش کردن⟨ فروکش کردن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. فرود آمدن؛ پایین آمدن.۲. به پایین کشیدن.۳. [قدیمی] عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن.۴. فروریختن چاه، قنات، و مانند آن.
فروکاستنلغتنامه دهخدافروکاستن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کاستن . کم کردن . || پایین آوردن . فرودآوردن : بر بال عقاب آمد آن تیر جگرسوزوز عالم افرازش زی شیب فروکاست . ناصرخسرو.
فروکاستگراییreductionismواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای روششناختی که بر مبنای آن کل را باتوجهبه جزئیات آن توصیف میکنند
فروکاستنلغتنامه دهخدافروکاستن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کاستن . کم کردن . || پایین آوردن . فرودآوردن : بر بال عقاب آمد آن تیر جگرسوزوز عالم افرازش زی شیب فروکاست . ناصرخسرو.