حاسدونلغتنامه دهخداحاسدون . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) حاسدین . ج ِ حاسد : همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء والحاسدین . (تاریخ بیهقی ).
خم پذیرلغتنامه دهخداخم پذیر. [ خ َ پ َ ] (نف مرکب ) قابل ارتجاع . (یادداشت بخط مؤلف ) : کمان تا فزونتر بود خم پذیرفزون باشدش سختی زخم تیر.اسدی .پایم چو دو لام خم پذیر است .نظامی .
چیز فرستادنلغتنامه دهخداچیز فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) هدیه فرستادن . تحفه فرستادن . مال و خواسته ارسال کردن : هم ایرانیان را فرستاد چیزنبشته به هر شهر منشور نیز. فردوسی .کزین پس فزونتر فرستیم چیزکه این باج بد تاج بایست نیز.<b
کرکفیزلغتنامه دهخداکرکفیز. [ ک َ / ک َ ک َ ] (اِ) کفکیر باشد و آن چمچه ای است سوراخ دار. (برهان ) (آنندراج ). کفچلیز.کفچلیزه . کفچلیزک . (فرهنگ فارسی معین ) : یاری دارم چنانکه حلقه ٔ...باشداز چشم کرکفیز فزونتر.<p class="autho
آنکولغتنامه دهخداآنکو. (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه او. آن کس که او : یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزونتر بد از تابش هور و ماه ستوران و پیلان چو تخم گیاشد اندر دم پرّه ٔ آسیابر آنکو چنین بود برگشت روزنمانی تو هم شاد و گیتی فروز.<p class="aut
افزونترلغتنامه دهخداافزونتر. [ اَ ت َ ] (ن تف ) زیادتر. علاوه تر. بیشتر. (ناظم الاطباء). فزونتر. افضل . بزرگتر. (یادداشت دهخدا). امثل . اطول . (منتهی الارب ) : همانا کنون زورم افزون تر است شکستن دل من نه اندرخور است . فردوسی .سپاه و د