فسکلةلغتنامه دهخدافسکلة. [ ف َ ک َ ل َ ] (ع مص ) فسکول گردیدن . (اقرب الموارد). درنگ کردن . || پس ماندن . || پیرو گردیدن . || پیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ).
فسقلیلغتنامه دهخدافسقلی . [ ف ِ ق ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. بسیارکوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین ). فسغلی . رجوع به فسغلی شود.
پیرولغتنامه دهخداپیرو. [ پ َ / پ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) تابع. پس رو. (مهذب الاسماء). مقتفی . مقتدی . مقلد. تبع. (منتهی الارب ). مأموم . شیعه . تالی . زامل . (منتهی الارب ). منساق . اثف .(منتهی الارب ) :</sp