فقریلغتنامه دهخدافقری . [ ف ُ را ] (ع اِمص ) عاریه دادن شتر برای بار بردن یا سواری . (از اقرب الموارد). اسم است افقار را. (منتهی الارب ).
فقیریلغتنامه دهخدافقیری . [ ف َ ] (اِخ ) مردی عامی است اما بغایت آزاده و فارغ البال است . طبعش بد نیست . از اوست این مطلع:ساخت پابوس تو ای سرو سرافراز مراهرکه را میل بدین نیست مسلمان نبود.(از مجالس النفائس میر علیشیر نوایی ترجمه ٔ فارسی چ حکمت ص 166</span
فقیریلغتنامه دهخدافقیری . [ ف َ ] (حامص ) فقر. فقیر بودن : سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه رندی روا نباشد در جامه ٔ فقیری . سعدی .دل چو غنی شد ز فقیری چه غم روز رهایی ز اسیری چه غم ؟خواجو.
فکریلغتنامه دهخدافکری . [ ف ِ ] (اِخ ) اصلش از دماوند است وحال در ری است . این مطلع از او ملاحظه و نوشته شد:غم خود را که با آن نرگس مستانه میگویم رود در خواب و پندارد که من افسانه میگویم .(از آتشکده ٔ آذر بیگدلی چ سنگی ص 216).وی با توجه به بیا
عمود فقريدیکشنری عربی به فارسیتيره ء پشت , ستون فقرات , پشت , استقامت , استواري , استحکام , تيره پشت , مهره هاي پشت , تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي