مفقرلغتنامه دهخدامفقر. [ م ُ ف َق ْ ق َ ] (ع ص ) سیف مفقر؛ شمشیر که بر پشت آن خراشهای پست و هموار باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شمشیر درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رجل مفقر؛ مرد بسنده در هر کاری که فرمایی ورا. (منتهی الارب ) (آنن
مفقرلغتنامه دهخدامفقر. [ م ُ ق َ ] (ع ص ) درویش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به افقار شود.
مفقرلغتنامه دهخدامفقر. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). قوی . (اقرب الموارد). || اسب کره ٔ نزدیک به سواری رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انه لمفقر لهذا الامر؛ او ضابط و بجای آرنده ٔ آن است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاط
مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک َ ] (ع ص ) اندیشیده شده . آنچه موضوع اندیشه واقعشود. چیزی که درباره ٔ آن اندیشیده شود : ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.ناصرخسرو.
مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک ِ ] (ع ص ) اندیشه نماینده .(آنندراج ). فکرکننده . (غیاث ). آنکه اندیشه می نماید.(ناظم الاطباء). اندیشه کننده . اندیشنده : ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر .ناصرخسرو.<br
مفقرةلغتنامه دهخدامفقرة. [ م َ ق َ رَ ] (ع اِ) درویشی . (ناظم الاطباء). سبب فقر. ج ، مفاقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاقر شود.
مفقرةلغتنامه دهخدامفقرة. [ م َ ق َ رَ ] (ع اِ) درویشی . (ناظم الاطباء). سبب فقر. ج ، مفاقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاقر شود.