فنودنلغتنامه دهخدافنودن . [ ف َ / ف ُ دَ ] (مص ) فریفته شدن . غره گردیدن : بفنوده ست جهان بر درم و آب و زمین دل تو بر خرد و دانش و خوبین بفنود (؟). رودکی .در رشیدی این بیت چنین آمده است <span class=
فنودنفرهنگ فارسی عمیدفریفته شدن؛ مغرور شدن: ◻︎ بفنود تنم بر درم و آب و زمین / دل بر خرد و علم و به دانش بفنود (رودکی: ۵۱۵).
فگندنلغتنامه دهخدافگندن . [ ف َ / ف ِ گ َ دَ ] (مص ) افگندن . افکندن . (فرهنگ فارسی معین ) : بیاراست گودرز کاخ بلندهمه دیبه خسروانی فگند. فردوسی .رجوع به افگندن و افکندن شود.
فندینلغتنامه دهخدافندین . [ ف ُ ] (اِخ ) دهی است به مرو. (معجم البلدان ). از آن ده است فقیه محمدبن سلیمان فندینی . (منتهی الارب ). و از آنجاست شیخ شهیر فضیل بن عیاض . (یادداشت مؤلف ). روستائی است به مروالرود ابومسلم خراسانی صاحب الدعوة از آنجاست . (یادداشت دیگر).
فنودگیلغتنامه دهخدافنودگی . [ ف َ / ف ُ دَ / دِ ] (حامص ) صفت فنوده . رجوع به فنود و فنودن و فنوده شود.
فتولغتنامه دهخدافتو. [ ف َ ت َ ] (ص ) عربده جوی و مغرور. بصورت فنو هم آمده است . (برهان ). رجوع به فنو و فنودن شود.
فنودلغتنامه دهخدافنود. [ ف َ / ف ُ ] (ن مف مرخم ) کسی را گویند که در گفتار و تکلم نمودن و رفتار توقف و تأنی نماید. قنود. || (مص مرخم ، اِمص ) به معنی ناله و زاری هم گفته اند. (برهان ). رجوع به فنودن شود.
توقف کردنلغتنامه دهخداتوقف کردن . [ ت َ وَق ْ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توقف نمودن . ایستادن و ایست کردن و فنودن و تردید کردن . (ناظم الاطباء). درنگ کردن . صبر و تحمل کردن . تأخیر و درنگی کردن : من به خلیفتی این کار را پیش گرفتم که اگر توقف کردمی ... بودی که نپرداختندی . (تا
غره شدنلغتنامه دهخداغره شدن . [ غ ِرْ / غ َرْ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن . امید بیهوده داشتن . غافل شدن . (ناظم الاطباء). فریب خوردن . فریفته گشتن . گول خوردن . فنودن . مغرور شدن . غره گردیدن . غره گشتن . رجوع به غره