فن جوشکاری نیممهرهhalf welding bead techniqueواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فن بازپخت مهرهای که در آن برای اثربخشی بازپخت لایۀ دوم بر روی لایۀ اول، نصف ضخامت اولین لایه با سنگزنی برداشته میشود متـ . فنّ نیممهره half-bead technique
فن فنلغتنامه دهخدافن فن . [ ف ِ ف ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت بینی در حالت زکام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فن و فن شود.
فین فینلغتنامه دهخدافین فین . (اِ صوت ) فین . نفس به تندی گرفتن . (آنندراج ). رجوع به فین (اِ صوت ) شود.- فین فین کردن . رجوع به این ماده شود.
فنلغتنامه دهخدافن . [ ف َن ن ] (ع اِ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گونه . ج ، افنان ، فنون . (منتهی الارب ). نوع از چیزی ، و توسعاً به معنی صناعة و علم و قسم سخن به کار رود. (از اقرب الموارد). || سرود و آواز طرب انگیز. (منتهی الارب ). نغمه . راه . || فریب . حیله . (فرهنگ فارسی معین
فنلغتنامه دهخدافن . [ ف َن ن ] (ع ص ، اِ) هو فن علم ؛ او نیکوپاینده و قیام ورزنده در علم است . (منتهی الارب ).
فنفرهنگ فارسی عمید۱. کاری که مستلزم تجربه یا آموزش قبلی است: فن خانهداری.۲. صنعت.۳. (ورزش) در کُشتی، هر عملی که کشتیگیر برای زمین زدن حریف و غلبه بر او انجام میدهد؛ بند.۴. [قدیمی] نیرنگ.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ] (ع ص ) گمنام بیقدر: رجل دفن ؛ مرد گمنام و بی قدر. (منتهی الارب ). خامل و گمنام . (از اقرب الموارد). || مدفون و دفن شده . ج ، أدفان . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آبشخور و منهل دفن شده و انباشته شده . (از ذیل اقرب الموارد از تاج و لسان ). || زمین دفن شده و
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ] (ع مص ) پوشیده و پنهان کردن در خاک ، یا عام است . (از منتهی الارب ). در زیر خاک نهادن . (المصادر زوزنی ). در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). زیر زمین نهان کردن . (غیاث ). مستور و مخفی کردن ، چون دفن میت . (از اقرب الموارد). || آکندن . بخاک سپردن . خاک
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ف ِ ] (ع ص ) داء دفن ؛ به معنی دِفن است . (از اقرب الموارد). رجوع به دِفن شود.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دِ ] (ع ص ) داء دفن ؛ بیماریی که معلوم نگردد مگر بعد از انتشار فساد و بدی آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَفِن . و رجوع به دَفِن شود.