قاصداًلغتنامه دهخداقاصداً. [ ص ِ دَن ْ ](ع ق ) عمداً. قصداً. از روی عمد و قصد : چو هستی است مقصد در او نیست گردم که از خود در آن قاصدا میگریزم .خاقانی .
قَاصِداًفرهنگ واژگان قرآنکلمه قصد به معناي وسط و ميانه است اين است که خيلي دور و طولاني نباشد ، بلکه براي مسافر آسان و نزديک باشد .
کاسدةلغتنامه دهخداکاسدة. [ س ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث کاسد. سلعةٌ کاسده ؛ متاع ناروان . و سوق کاسدة؛ بازار ایستاده . (دهار). بازار ناروان . (ناظم الاطباء). و رجوع بکاسد شود.
قاصدهلغتنامه دهخداقاصده . [ ص ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث قاصد. || نرم و آسان سیر: بیننا و بین الماء لیلة قاصدة؛ مابین ما و آب شبی نرم و آسان سیر بی رنج و مشقت فاصله است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
پیام گزاریلغتنامه دهخداپیام گزاری . [ پ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل پیام گزار. رسالت . قاصدی . پیامبری .
هدهدیلغتنامه دهخداهدهدی . [ هَُ هَُ ] (حامص ) هدهد بودن . و به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن . قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود : هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت روح و سروش آسمان هدهدی و کبوتری . خاقانی .رجوع به هدهد شود.