کبوللغتنامه دهخداکبول . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کبل [ ک َ / ک ِ ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کبل شود.
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).
قبولفرهنگ فارسی عمید۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.۲. گفتار کسی را بهراستی و درستی پذیرفتن.۳. (صفت) پذیرفته.⟨ قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷۲).⟨ قبول شدن: (مصدر لازم) پذیرفته شدن.
باتاولغتنامه دهخداباتاو. (اِخ ) نام یکی از اقوام قدیم ژرمن است که در طرف مغرب رود رین و جهات هلند ساکن بودند و به جسارت و دلاوری معروف بودند و محاربات بسیار با رومیان کردند، حتی پس از قبول تابعیت هم بشورش و بلوا میپرداختند. سرانجام در قرن سوم م . فرانکها آنان را مغلوب و منکوب ساختند تا آنجا که
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن علی بن الحسن . یکی از ملوک بنی نصر اندلس . وی آخرین پادشاه مسلم شبه جزیره ٔ اندلس است و او را محمد یازدهم خوانند به سال 887 هَ . ق . پدر را خلع کرد و بجای او نشست لکن مدت سلطنت او کوتاه بود چه مسیحی
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).
قبولفرهنگ فارسی عمید۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.۲. گفتار کسی را بهراستی و درستی پذیرفتن.۳. (صفت) پذیرفته.⟨ قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷۲).⟨ قبول شدن: (مصدر لازم) پذیرفته شدن.
حج مقبوللغتنامه دهخداحج مقبول . [ ح َ ج ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج که پذیرفته ٔ درگاه خدا باشد.
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است
قبوللغتنامه دهخداقبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).