قبول کردن

مترادف

اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضیشدن، رضایتدادن ≠ رد کردن

برابر پارسی

پذیرفتن

جست‌وجوی دقیق

قبول کردن

لغت‌نامه دهخدا

قبول کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجابت کردن . || راضی شدن . || پذیرفتن . || پسندیدن . || تسلیم شدن . || مطیع گردیدن . (ناظم الاطباء).

قبول کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

admission, admit, adopt, agree, accept, allow, allowance, grant, own, recognize, take, undertake

قبول کردن

فرهنگ فارسی معین

( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پسندیدن ، پذیرفتن .

قبول کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضیشدن، رضایتدادن ≠ رد کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

کبول

لغت‌نامه دهخدا

کبول . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کبل [ ک َ / ک ِ ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کبل شود.

قبول

قبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است

قبول

لغت‌نامه دهخدا

قبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).

قبول

دیکشنری عربی به فارسی

پذيرش , قبولي حواله , حواله ء قبول شده , قبول معني عرف , معني مصطلح

قبول

فرهنگ فارسی عمید

۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.۲. گفتار کسی را به‌راستی و درستی پذیرفتن.۳. (صفت) پذیرفته.&lang; قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷۲).&lang; قبول شدن: (مصدر لازم) پذیرفته شدن.

جست‌وجوی مشابه

خرقه قبول کردن

لغت‌نامه دهخدا

خرقه قبول کردن . [ خ ِ ق َ / ق ِق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جانشین مرشد شدن : چندان بمان که خرقه ٔ ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش .حافظ.

قبول کردن (خودمانی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

buy

مسئولیت قبول کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: اخلاقیات ول کردن، تعهد کردن، متعهد شدن، لبیک گفتن، قول مساعد دادن، قول دادن، احساس مسئولیتکردن، التزام سپردن، التزام دادن

قبول کردن دعوی

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: اخلاقیات دعوی، صلاحیت دادگاه رااعلام کردن، قضاوت کردن، رأی دادن، حکم دادن، فتوی دادن، قضاوت کردن، تشخیص دادن خلاصه دعوی را بیان کردن، رای صادر کردن، تسلیم به دادگاه کردن به‌اجرا گذاشتن