قربانی کردنلغتنامه دهخداقربانی کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قربان کردن . رجوع به قربان کردن شود : بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کشم جانی از آن کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی .سعدی .
قربانیلغتنامه دهخداقربانی . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسه ٔبم به جیرفت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است . سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چشمه و محص
قربانیلغتنامه دهخداقربانی . [ق ُ ] (حامص ) قربان شدن . به گرد سر کسی گردیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به قربان شدن شود : درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت نشد از خنجر مریخ حمل قربانی . سنجر کاشی (ازآنندراج ). || (ص نسبی ، اِ) کسی ک
قربانیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی حیوانی حلالگوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده میشود: ◻︎ فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷).۲. آنکه در اثر شرایط بسیار بد بهطور ناخواسته کُشته یا دچار وضعیت بدی شود: قربانی زلزله، قربانی جامعهٴ نابسامان
تضحيةدیکشنری عربی به فارسیقرباني , قرباني براي شفاعت , فداکاري , قرباني دادن , فداکاري کردن , قرباني کردن جانبازي
sacrificeدیکشنری انگلیسی به فارسیقربانی، فدا، فدیه، قربانی برای شفاعت، قربانی کردن جانبازی، فدا کردن، قربانی دادن، ذبح کردن
sacrificesدیکشنری انگلیسی به فارسیفداکاری، قربانی، فدا، فدیه، قربانی برای شفاعت، قربانی کردن جانبازی، فدا کردن، قربانی دادن، ذبح کردن
قربانیلغتنامه دهخداقربانی . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسه ٔبم به جیرفت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است . سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چشمه و محص
قربانیلغتنامه دهخداقربانی . [ق ُ ] (حامص ) قربان شدن . به گرد سر کسی گردیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به قربان شدن شود : درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت نشد از خنجر مریخ حمل قربانی . سنجر کاشی (ازآنندراج ). || (ص نسبی ، اِ) کسی ک
قربانیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی حیوانی حلالگوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده میشود: ◻︎ فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷).۲. آنکه در اثر شرایط بسیار بد بهطور ناخواسته کُشته یا دچار وضعیت بدی شود: قربانی زلزله، قربانی جامعهٴ نابسامان
حاجی بیگ جانی قربانیلغتنامه دهخداحاجی بیگ جانی قربانی . [ ب َ ق ُ ] (اِخ ) از امرا و تربیت یافتگان امیر تیمور بودو چون امیر تیمور اصفهان را فتح کرد حاجی بیگ را درآن شهر گذاشت و عازم شیراز گشت و سپس در قلعه ٔ طوس حکومت میکرد و سر به طغیان برداشت ، امیر تیمور امیرزاده امیرانشاه را جهة دفع او به خراسان فرستاد و
شتر قربانیلغتنامه دهخداشتر قربانی . [ ش ُ ت ُ رِ ق ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شتر که جهت نحر در عید قربان آماده کرده باشند. شتر که نحر کردن را باشد به عید قربان .- امثال :مِثل ِ شتر قربانی ؛ بیش از حد آراسته و زودتر از انتظار سپری شده . شتر را قبل از قربانی شدن بسی
شترقربانیلغتنامه دهخداشترقربانی . [ ش ُ ت ُ ق ُ ] (حامص مرکب ) شترقربونی (در تداول مردم تهران ). نحر کردن شتری از طرف دولت در عید گوسفندکشان در قربانگاه . (یادداشت مؤلف ). نحر کردن شتری در عید قربان پس از آراستن ودر کوچه و بازار پایتخت گرداندن . قربانی یک شتر در روز عید قربان طبق تشریفات خاص و ای
قربانیلغتنامه دهخداقربانی . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسه ٔبم به جیرفت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است . سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چشمه و محص
قربانیلغتنامه دهخداقربانی . [ق ُ ] (حامص ) قربان شدن . به گرد سر کسی گردیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به قربان شدن شود : درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت نشد از خنجر مریخ حمل قربانی . سنجر کاشی (ازآنندراج ). || (ص نسبی ، اِ) کسی ک