کرکریالغتنامه دهخداکرکریا. [ ] (اِ) به یونانی حندقوقی است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع حندقوقی شود.
کرکرهولغتنامه دهخداکرکرهو. [ ک َ ک َ ] (اِ) عاقرقرحاست . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به عاقرقرحا شود.
قرقروکلغتنامه دهخداقرقروک . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع در 19000 گزی جنوب باختری میرجاوه ، کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . سکنه ٔ آن 35 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
قرقرونلغتنامه دهخداقرقرون . [ ق ُ ق ُ ] (اِ) دوائی است که آن را سعد گویند، و به ترکی تُبلاق خوانند. گند دهن و بینی و بواسیر را نافع است . (از آنندراج ).
غرغرولغتنامه دهخداغرغرو. [ غ ُغ ُ ] (ص نسبی ) در تداول عامه آنکه بسیار غرغر کند برای اظهار ناخشنودی . قرقرو. آنکه بسیار لندد. آنکه عادت به ژکیدن دارد و بسیار ژکد. رجوع به غرغر شود.
غرغریلغتنامه دهخداغرغری . [ غ ُ غ ُ ] (ص نسبی ) کسی که غرغر می کند. (فرهنگ نظام ). غرغرو. قرقرو. || (اِ) چیز گرد میان سوراخ ، که جایی آزاد کار گذاشته شده باشد و در حرکت صدای غرغر می کند. (فرهنگ نظام ). || بازیچه ای است که پیاله ٔ کوچک آویخته با موی یا دم اسب است به یک تکه ٔ چوب ، و بر دهن پیال
قرقروکلغتنامه دهخداقرقروک . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع در 19000 گزی جنوب باختری میرجاوه ، کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . سکنه ٔ آن 35 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
قرقرونلغتنامه دهخداقرقرون . [ ق ُ ق ُ ] (اِ) دوائی است که آن را سعد گویند، و به ترکی تُبلاق خوانند. گند دهن و بینی و بواسیر را نافع است . (از آنندراج ).