قزاملغتنامه دهخداقزام . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَزَم . فرومایگان و ناکسان . (منتهی الارب ).لئام . گویند: قوم قزام ؛ ای لئام . (اقرب الموارد).
قزاملغتنامه دهخداقزام . [ ق ُ ] (ع ص ) مرد چیره دست . (منتهی الارب ). الذی لایغلبه احد. (اقرب الموارد). || مرگ شتاب . (منتهی الارب ). الموت الوحی . (اقرب الموارد).
کظاملغتنامه دهخداکظام . [ ک ِ ] (ع اِ) سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید. || استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر؛ ای بالثقة.
کظوملغتنامه دهخداکظوم . [ ک َ ] (ع ص ) ستوری که نشخوار نکند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کزوملغتنامه دهخداکزوم . [ ک َ ] (ع ص )شتر ماده ٔ همه ٔ دندان فروریخته از پیری . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). شترماده ای که در دهانش دندان نمانده باشد از پیری . (از اقرب الموارد).
کظوملغتنامه دهخداکظوم . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاظم . || (مص ) مصدر دیگر است برای کظم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
اقزاملغتنامه دهخدااقزام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَزَم . رذال الناس . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مردم فرومایه . (آنندراج ). رجوع به قزم شود.