قشطلغتنامه دهخداقشط. [ ق َ ] (ع مص ) برهنه و گشاده کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قشطه عنه ؛ نزعه و قلعه و کشطه . و این از باب نصر و ضرب آمده است . قشط لغت تمیم و اسد است و کشط لغت قیس است . (اقرب الموارد). || به چوب دستی زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فعل آن از نصر است . (منتهی
قشدلغتنامه دهخداقشد. [ ق َ ] (ع مص ) برهنه کردن و وانمودن . (منتهی الارب ). قشط. (اقرب الموارد). گویند: قشد؛ برهنه کرد او را و وانمود. (منتهی الارب ). رجوع به قشط شود.
برهنه کردنلغتنامه دهخدابرهنه کردن . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عریان کردن . (ناظم الاطباء). لخت کردن . عور کردن . لوت کردن . اعراء. تجرید. تعریة. تکشیف . حسر. قشد. قشط. کاشفة. کشط. کشف . کفح . مکاشفة : چرا خامش نباشی چون ندان
متقشطلغتنامه دهخدامتقشط. [ م ُ ت َ ق َش ْ ش ِ ] (ع ص ) هوائی که بی ابر گردد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آسمان صاف و بی ابر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقشط شود.
تقشطلغتنامه دهخداتقشط. [ ت َ ق َش ْ ش ُ ] (ع مص ) بی ابر گردیدن هوا و پراگنده و واشدن ابر از وی . انقشاط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
اقشطدیکشنری عربی به فارسیکف , ريم , کف گيري , تماس اندک , شير خامه گرفته , کف گرفتن از , سرشير گرفتن از , تماس مختصر حاصل کردن , بطور سطحي مورد توجه قرار دادن , بطور سطحي خواندن