قواقیلغتنامه دهخداقواقی . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قیقاءة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به قیقاءة شود.
کواکیلغتنامه دهخداکواکی . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان قوچان است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کاواکیلغتنامه دهخداکاواکی . (حامص ) خلاء و در میان چیزی نداشتن و میان تهی بودن . || مجازاً غرور و تکبر. (از ناظم الاطباء).
خوردگی کاواکیcavitation corrosionواژههای مصوب فرهنگستانفرایند توأم خوردگی و کاواکزایی در تماس با شاره
قیقاءةلغتنامه دهخداقیقاءة. [ ءَ ] (ع اِ) زمین درشت . همزه بدل از یاء و یاء اول از واو و از اینجاست که جمع آن قواقی آید و گاهی قیاقی بر لفظ و گاهی قیق کعنب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).