قوملغتنامه دهخداقوم . (ع اِمص )اقامت . قَوم . (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (اِ) زین پوش . || نی که میان آن کاواک نباشد. (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ).
قوملغتنامه دهخداقوم . [ ق َ ] (ع اِ) گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان و از این معنی است قول خدای تعالی : لایسخر قوم من قوم . (قرآن 11/49). و قول خدای تعالی : و لا نساء من نساء. (قرآن 11/49). یا زنان به تبعیت مردان
قوملغتنامه دهخداقوم . [ ق َ ] (ع مص ) به همه ٔ معانی رجوع به قیام (مص ) شود. || (اِمص ) اقامت . (از اقرب الموارد).
کوملغتنامه دهخداکوم . (اِ) (پشتو و هروی ) گریبان : سر به کوم فراکرد. (طبقات انصاری از فرهنگ فارسی معین ).
کوملغتنامه دهخداکوم . (اِ) گیاهی باشد خوشبوی که آن را اذخر گویند. (برهان ). گیاهی است خوشبوی بعضی اذخر را دانسته اند. (آنندراج ). نام گیاهی است خوشبوی . (فرهنگ جهانگیری ). گیاه اذخر. (ناظم الاطباء). اذخر. گورگیاه . (فرهنگ فارسی معین ). سروری گفته که در تاج الاسامی به معنی اذخر آمده . (آنندرا
کوملغتنامه دهخداکوم . (ع اِ) گله ٔ شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گله ای از شتر. ج ، اکوام . (از اقرب الموارد). || ج ِ اَکوَم ، کوماء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کوملغتنامه دهخداکوم . [ ک َ ] (ع مص ) کومة. گاییدن زن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ): کام الرجل امرأته کوماً و کومة؛ گایید آن مرد زن خود را. || برجستن نریان برمادیان . (ناظم الاطباء). برجستن اسب نر بر مادیان . (منتهی الارب ). گشنی کردن اسب . (تاج المصادر بیهقی ).
کوملغتنامه دهخداکوم . [ ک َ وَ ] (ع مص ) بزرگ کوهان گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگ کوهان گردیدن ماده شتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قومیوسلغتنامه دهخداقومیوس . [ ] (معرب ، اِ) قومیون . صمغ لوز است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قومسانلغتنامه دهخداقومسان . [م َ ] (اِخ ) دهی است به همدان . (منتهی الارب ). گروهی از محدثان بدان ناحیه منسوبند. (از معجم البلدان ).
قومیهلغتنامه دهخداقومیه . [ ق َ می ی َ ] (ع اِ) قومیة الانسان ؛ بالای مردم . (منتهی الارب ). قامت انسان . (از اقرب الموارد). || قومیة الامر؛ آنچه بدان قائم شود. (منتهی الارب ). قوام امر. (اقرب الموارد). || (ص نسبی ) نسبت است به قوم .
قومیوسلغتنامه دهخداقومیوس . [ ] (معرب ، اِ) قومیون . صمغ لوز است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قومسانلغتنامه دهخداقومسان . [م َ ] (اِخ ) دهی است به همدان . (منتهی الارب ). گروهی از محدثان بدان ناحیه منسوبند. (از معجم البلدان ).
قومیهلغتنامه دهخداقومیه . [ ق َ می ی َ ] (ع اِ) قومیة الانسان ؛ بالای مردم . (منتهی الارب ). قامت انسان . (از اقرب الموارد). || قومیة الامر؛ آنچه بدان قائم شود. (منتهی الارب ). قوام امر. (اقرب الموارد). || (ص نسبی ) نسبت است به قوم .
ام حلقوملغتنامه دهخداام حلقوم . [ اُم ْم ِ ح ُ ] (ع اِ مرکب ) بطور افسانه جنی که دفع کند امراض حلقوم را و یا موجب آنها گردد. (ناظم الاطباء).
حلقوملغتنامه دهخداحلقوم . [ ح ُ ] (ع اِ) مجرای غذا بین دهان و معده . خشکنای . حلق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قصبةالریه . (مفاتیح ). گلو. حنجره . خشکنای گلو. مجموع قصبةالریه و حنجره . مجرای تنفس . راه دم زدن و راه آواز دادن است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ج ، حلاقم و حلاقیم . (منتهی الارب )
خلال قوملغتنامه دهخداخلال قوم . [خ ِ / خ َ ل ِ ق َ / قُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میان قوم . در وسط قوم . داخل قوم . (یادداشت بخط مؤلف ).
زقوملغتنامه دهخدازقوم . [ زَق ْ قو ] (ع اِ) مسکه یا خرما به لغت افریقیة و هر طعامی که در وی مسکه و خرما باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام طعامی است عرب را که در آن خرما و مسکه بهم آمیخته باشند... (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || درختی است در دوزخ . (ترجمان القرآن ) (د