قَدَّتْفرهنگ واژگان قرآنپاره کرد (کلمه قد و همچنين قط به معناي پاره کردن است ، اما قد به معناي پاره کردن از طول است ولي قط به معناي پاره کردن از عرض است )
کددلغتنامه دهخداکدد. [ ک َ دَ ] (ع اِ) لغتی است در کَتَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به کتد شود. || (اِخ ) موضعی است به دیار بنی سُلَیم . (از منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
کددلغتنامه دهخداکدد. [ ک ُ دَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک بصره . (منتهی الارب ). جایگاهی است نزدیک اوارة در چند روز راه از بصره . (از معجم البلدان ).
کدیدلغتنامه دهخداکدید. [ ک َ ] (اِخ ) آبی است میان حرمین شریفین . || وادیی است قرب نخیل که راه فید به سوی مدینه او را قطع می کند. (منتهی الارب ). موضعی است در حجاز. (از معجم البلدان ).
کدیدلغتنامه دهخداکدید. [ ک َ ] (اِخ ) موضعی است بر چهل ودو میلی مکة. ابن اسحاق گوید پیامبر در رمضان به مکه رفت و روزه بود با اصحاب تا در کدید که میان عسفان و امج است روزه را افطار نمود. (از معجم البلدان ).
خلعه دوزلغتنامه دهخداخلعه دوز. [ خ ِ ع َ ](نف مرکب ) دوزنده ٔ خلعت . سازنده ٔ خلعت : فلک از سرخ و زرد شام و شفق بر قدت خلعه دوز خواهد بود.خاقانی .
صورتکدهلغتنامه دهخداصورتکده . [ رَ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صورتخانه .نگارستان . || بتکده . بتخانه : گر به صورتکده آئی به چنین جلوه گری سر تصویر به تعظیم قدت خم گردد.محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).
دوتاهیلغتنامه دهخدادوتاهی . [ دُ ] (ص نسبی ) دوتا. خمیده . چنبری . دوتو. دوتایی . گوژ. کج . دوتاه .- دوتاهی کردن قد ؛ خم دادن آن . خم کردن قد احترام بزرگی را : دانش نبود آنکه پیش شاهان یکباره قدت را کنی دوتاهی .نا
قبقلغتنامه دهخداقبق . [ ق َ ب َ ] (ترکی ، اِ) دارکدو. و آن را برجاس نیز مینامند. (از بهار عجم ) : ای از خجل کل طویل احمق طفلان مناره را قدت داد سبق زان قامت افراخته آویخته شدنه دبه ٔ چرخ چون کدوئی ز قبق .میرالهی همدانی (از آنندراج
دل جستنلغتنامه دهخدادل جستن . [ دِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دلجویی کردن . دلداری دادن . استمالت : از آن می خورد و زآن گل بوی برداشت پی دل جستن دلجوی برداشت . نظامی .دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست .