قیمةلغتنامه دهخداقیمة. [ ق َی ْ ی ِ م َ ] (ع ص ،اِ) مؤنث قیِّم . (اقرب الموارد). || راست و معتدل . (منتهی الارب ). دیانت مستقیم . (اقرب الموارد). و بهمین معنی است قول خدای تعالی : و ذلک دین القیمة. (قرآن 5/98). و مؤنث آورد آن را زیرا
قیمةلغتنامه دهخداقیمة. [ م َ ] (ع اِ) ارز هر چیزی . (منتهی الارب ). بها در برابر کالا.(از اقرب الموارد). نرخ . ارزش . ج ، قِیَم . (منتهی الارب ). رجوع به قیمت شود. || ثبات و دوام برچیزی : ما له قیمة؛ ای ثبات و دوام علی امر. (اقرب الموارد). یعنی او را ارزی نیست و این در حق شخصی گویند که بر چیز
تکجلوهcameo appearance, cameo 1, cameo roleواژههای مصوب فرهنگستانحضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
نورپردازی برجستهسازcameo lighting, cameo 2واژههای مصوب فرهنگستانانداختن نور بر روی بازیگران با پسزمینۀ تیره برای تأکید و برجسته کردن آنها
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
لحم مفرومدیکشنری عربی به فارسیريزه , ريز ريز کردن , قيمه کردن , خردکردن , حرف خود را خوردن , تلويحا گفتن , قيمه , گوشت قيمه
minceدیکشنری انگلیسی به فارسیمنسوجات، قیمه، گوشت قیمه، ریزه، ریز ریز کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن، خرد کردن
تکهتکهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کهتکه، پارهپاره، عضوعضو، ریزریز، قیمه، قیمهقیمه شقهشده، مثلجگر زلیخا، شکسته، جدا ناقص پرپرو، تجهیز نشده کوچک
رقیمةلغتنامه دهخدارقیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ، اِ) رقیمه . زن عاقله ٔ باعفت و پارسا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خردمند و پارسا. (از اقرب الموارد). || صحیفه ٔ نوشته شده . (ناظم الاطباء).
مستقیمةلغتنامه دهخدامستقیمة. [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مستقیم . رجوع به مستقیم و استقامة شود.- مستقیمةالاضلاع ؛ سطحی که کناره های وی راست و برابر باشد. (ناظم الاطباء).- زاویه ٔ مستقیمة ؛ زاویه ٔ راست .
نقیمةلغتنامه دهخدانقیمة. [ ن َ م َ ] (ع اِ) نفْس . سرشت . (آنندراج ).نفْس و عقل و طبیعت . (ناظم الاطباء). میمون النقیمة؛ پاک نفْس . (منتهی الارب ). هو میمون النقیمة و النقیبة؛اذا کان مظفراً فیما یحاول . (متن اللغة). ابدالی است از نقیبة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبة. (
عقیمةلغتنامه دهخداعقیمة. [ ع َم َ ] (ع ص ) مؤنث عقیم . رجوع به عقیم شود. || رحم عقیمة؛ زهدان که قبول آبستن نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عقیم . و رجوع به عقیم شود.