اشتقاق ضربانسازpacemaker lead, pacing leadواژههای مصوب فرهنگستاناتصال بین قلب و منبع نیروی ضربانساز مصنوعی متـ . گیرانۀ ضربانساز
جلوداریlead-out/lead outواژههای مصوب فرهنگستانراهکنشی که در آن دوچرخهسوار، درحالیکه با سرعت میراند، به همتیمی خود اجازه میدهد در باد او بخوابد تا بتواند برای سرعترانی پایانی آماده شود
فطريدیکشنری عربی به فارسیقارچي , اسفنجي , درون زاد , ذاتي , فطري , جبلي , مادرزاد , طبيعي , لا ينفک , اصلي , داخلي , دروني , چسبنده , غريزي
ضروريدیکشنری عربی به فارسیضروري , واجب , بسيارلا زم , اصلي , اساسي ذاتي , جبلي , لا ينفک , واقعي , عمدهبي وارث را) , مصادره کردن , لا زم , بايسته , بايا , نيازمند , ناگزير , مايحتاج , شرط لا زم , لا زمه , احتياج , چيز ضروري
لاینفکلغتنامه دهخدالاینفک . [ ی َ ف َک ک ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینفک ) جدانشدنی . ممتنعالانفکاک . جدائی ناپذیر. لازم . لازم غیرمفارق : و دانایان و حکما و مورخان حضرت اعلی را جزو لاینفک اند. (رشیدی ).- عضو لاینفک ؛ عضو جدانشدنی . جزء لاینفک ،
ضروریلغتنامه دهخداضروری . [ ض َ ری ی / ری ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به ضرور. لابد. لابُدّمنه . ناچار. ناگزیر.لاعلاج . بایسته . دربایست . بایا. اندربای : چو نتوان به افلاک دست آختن ضروری است با گردشش ساختن .
لالغتنامه دهخدالا. (ع حرف ) نه . نی . بی . نا: لاعلاج ، ناگزیر. لابد، ناچار. مقابل نعم : از کرم و نعمت و آلای اوکس نشنیده ست ز لب لای او. منوچهری .گفت لا و لا کرامة. (تاریخ بیهقی ص 369).مادر
لالغتنامه دهخدالا. (اِ) تا. تاه . تو. توی . تَه . ثناء : کرا تیغ قهر اجل در قفاست برهنه ست اگر جوشنش چندلاست . سعدی .سلطان محمود در زمستانی سخت به طلحک گفت با این جامه ٔ یک لا در این سرما چه میکنی ؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برل
لالغتنامه دهخدالا.(فعل امر) مخفف لای ، امر از لاییدن . || (نف مرخم ) مخفف لاینده . هرزه لا، هرزه گو، پرگو. (برهان ).
لادیکشنری عربی به فارسینه اين و نه ان , هيچيک , هيچيک از اين دو , پاسخ نه , منفي , مخالف , خير , ابدا
لاگویش بختیاری1. طرف، سمت، جهت comi-lâ>:کدام طرف؟ ؛ ul-lâ:آن طرف؛ il-lâ اینطرف> ؛ 2. لاى، میان؛ 3. تعصب، جانبدارى lâ mon-e dâra>:جانب مرا دارد؛ lâ berâr-e-se nila:از برادرش جانبدارى مىکند> .
دامادکلالغتنامه دهخدادامادکلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بندرج بخش دودانگه شهرستان ساری . کوهستانی و جنگلی و معتدل مرطوب و مالاریائی و دارای 120 تن سکنه است . آب آن از چشمه است و محصول آنجا برنج و غلات و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و برنج در اراضی دهس
داود کلالغتنامه دهخداداود کلا. [ وو ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بار فروش (بابل ) مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 118 بخش انگلیسی ).
داود کلالغتنامه دهخداداود کلا. [ وو ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به دودانگه ٔ هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 122 بخش انگلیسی ).
راست بالالغتنامه دهخداراست بالا. (ص مرکب ) مستوی القامة. معتدل القامة. راست قد. آخته بالا. کشیده قامت . سروقد : همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) درخت سرو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا
دای کلالغتنامه دهخدادای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بابل (بار فروش ) مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی و ص 158 ترجمه ٔ فارسی آن ).