لغتنامه دهخدا
لزام . [ ل َ ] (ع مص ) لزم . لزوم . لزامة. لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازمت . (زوزنی ). با کسی یا چیزی پیوسته بودن . (زوزنی ). با کسی یا جائی پیوسته بودن . (دستور اللغة).با کسی یا بجایی پیوسته بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ). ملازم