مادرخواندهلغتنامه دهخدامادرخوانده . [ دَ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زنی که کسی او را به مادری قبول کند. || زن پدر. (فرهنگ فارسی معین ). || دایه . مرضعه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : <
مادرخواندگیلغتنامه دهخدامادرخواندگی . [ دَ خوا / خا دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مادر خوانده بودن . و رجوع به مادرخوانده شود.
مادرخواندگیلغتنامه دهخدامادرخواندگی . [ دَ خوا / خا دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مادر خوانده بودن . و رجوع به مادرخوانده شود.
مادرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ام، مامان، مام، مامی غریزۀ مادری مادربزرگ، پیرزن نامادری، مادرخوانده، مادراندر
اندرفرهنگ فارسی عمید۱. در؛ تو؛ درونِ؛ در میانِ.۲. (پیشوند) بر سر افعال درمیآید: اندرآمدن (درآمدن)، اندرافتادن (درافتادن).۳. (پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمیآید و معنی خوانده یا ناتنی میدهد: پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی).
حرمسرالغتنامه دهخداحرمسرا. [ ح َ رَ س َ ] (اِ مرکب ) حرم سرای . حرم . حرمخانه . سرای . شبستان . اندرون . اندرونی . سرای پسین . سرای زنان : و این زن [ زن حسن مهران ] مادرخوانده ٔ کنیزکی بود که همه ٔ حرم سرای غازی او داشت . (تاریخ بیهقی ص 231</sp
ماریرهلغتنامه دهخداماریره . [ رَ / رِ ] (اِ) به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان ). مادندر را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). مادندر یعنی نامادری . (انجمن آرا) : چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی چو آمد مادر م