مارپیچـ حلقهـ مارپیچhelix-loop-helix, HLHواژههای مصوب فرهنگستانپلیپپتیدهایی سهبخشی که در آنها دو مارپیچ با یک حلقه به هم متصلاند
مرگ ماریلغتنامه دهخدامرگ ماری . [ م َ گ ِ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقائی ایران ، مرکب از 150 خانوار که در مانیان و سارک آباد مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83).
ماریلغتنامه دهخداماری . (حامص ) مار بودن . زهرآگین بودن . گزنده بودن : ماری است گزنده طمع که ماران زین مار برند ای رفیق ماری .ناصرخسرو.
وعاءدیکشنری عربی به فارسیديگ , ديگچه , قوري , کتري , اب پاش , هرچيز برجسته وديگ مانند , ماري جوانا وسايرمواد مخدره , گلدان , درگلدان گذاشتن , در گلدان محفوظ داشتن , در ديگ پختن
potدیکشنری انگلیسی به فارسیگلدان، دیگ، قابلمه، قوری، کتری، دیگچه، اب پاش، ماری جوانا وسایرمواد مخدره، سبو، هر چیز برجسته و دیگ مانند، در گلدان گذاشتن، در گلدان محفوظ داشتن، در دیگ پختن
potsدیکشنری انگلیسی به فارسیگلدان ها، گلدان، دیگ، قابلمه، قوری، کتری، دیگچه، اب پاش، ماری جوانا وسایرمواد مخدره، سبو، هر چیز برجسته و دیگ مانند، در گلدان گذاشتن، در گلدان محفوظ داشتن، در دیگ پختن
ماریلغتنامه دهخداماری . (حامص ) مار بودن . زهرآگین بودن . گزنده بودن : ماری است گزنده طمع که ماران زین مار برند ای رفیق ماری .ناصرخسرو.
ماریلغتنامه دهخداماری . (اِخ ) دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 314 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ماریلغتنامه دهخداماری . [ ری / ری ی ] (ع اِ) گوساله ٔ سپید تابان بدن درست پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوساله ٔ سپید تابان بدن . (ناظم الاطباء). گوساله ٔ نرم و تابان بدن سفید و ماریة مؤنث آن .(از اقرب الموارد). || گلیم خرد با خطهای دراز. (منتهی الارب ) (
ماریلغتنامه دهخداماری . (اِخ ) (سنت ...) نامی است که در فرنگ به مریم (مادرعیسی ) دهند. و رجوع به مریم در همین لغت نامه شود.
ماریلغتنامه دهخداماری . (اِخ ) پزشک فرانسوی (1853-1940 م .) نویسنده ٔ معتبر عصب شناسی . (از لاروس ).
درخت ماریلغتنامه دهخدادرخت ماری . [ دِ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخت زینتی از نوع کاتالپا با برگهای پهن بشکل دل خوشه های بزرگ ، گلهای سفید و نیامهای باقلائی بزرگ . جنس های آن در آسیا مخصوصاً هندوستان و امریکای شمالی دیده میشود. (از دائرةالمعارف فارسی ).
دماریلغتنامه دهخدادماری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دمار. گوشت رگ و ریشه دار. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دمار شود.
حجرالحماریلغتنامه دهخداحجرالحماری . [ ح َ ج َ رُل ْ ح ِ ی ی ] (ع اِمرکب ) در حوصله ٔ خر میباشد. حاملش از احتلام ایمن بود. و اسهال باز دارد. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
حسن سرماریلغتنامه دهخداحسن سرماری . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حنفی . درگذشته ٔ 1040 هَ . ق . او راست : الدرالمنقود فی شرح المقصود در صرف . (هدیة العارفین ج 1 ص 292).
پوست ماریلغتنامه دهخداپوست ماری . [ ت ِ ] (ص نسبی مرکب ) منسوب به پوست مار. || نوعی قماش . قسمی جامه ٔ سخت تنک و ماننده ٔ پوست مار که زنان از آن چارقد کردندی . || (کفش یاپارچه ...) چون پوست مار، برنگ یا بنازکی و سختی .