ماه پارهلغتنامه دهخداماه پاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ماه پار. مهپاره . زیبا و خوب رو همچون ماه : چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره . <p class="autho
ماه چهرهلغتنامه دهخداماه چهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ماه چهر : سوی دختر اردوان شد ز راه دوان ماه چهره بشد نزد شاه . فردوسی .هیون ازبر ماه چهره براندبزد دست و چنگش به خون برفشاند. <p class=
اره ماهیلغتنامه دهخدااره ماهی . [ اَرْ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) نوعی ماهی غضروفی از دسته ٔ سگ ماهیها بطول تقریبی 2 متر که در جلو سرش زائده طویل استخوانی بنام رُستر (بدرازی حدود 1/5 متر) وجود دارد، در
ماه پارلغتنامه دهخداماه پار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف ماه پاره است و کنایه از صاحب حسن و خوش صورت باشد. (برهان ). ماه پاره . خوش صورت و دارای حسن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماه پاره و مهپاره شود.
ماه پارهلغتنامه دهخداماه پاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ماه پار. مهپاره . زیبا و خوب رو همچون ماه : چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره . <p class="autho
مهپارهفرهنگ نامها(تلفظ: mah pāre) (مَه = ماه + پاره) ، پارهی ماه ؛ (به مجاز) بسیار زیبا و دل فریب .
پارلغتنامه دهخداپار. (ص ) پاره ؛ ماه پار، ماه پاره . || دریده : دین زردشت آشکار شده پرده ٔ رحم پارپار شده . سنائی .زینت باغ بیشتر گرددچون گل سرخ جامه پار کندپیش دانا زبان شدت دی قصه ٔ راحت بهار کند.<p class="author