ماه به ماهلغتنامه دهخداماه به ماه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از این ماه به آن ماه . (ناظم الاطباء). هر ماه . همه ماهه . ازاین ماه تا ماه دیگر. || ماه بسیار. (ناظم الاطباء). || مدت مدید. (ناظم الاطباء).
مایه به مایهلغتنامه دهخدامایه به مایه . [ ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) رأس المال . فروختن چیزی به بهای خرید و بدون سود. مایه کاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به مایه کاری شود.
استخراج مایعـ مایعliquid-liquid extractionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن اجزای محلول مایع در تماس با مایعی نامحلول جدا میشود
افتخارفرهنگ فارسی عمید۱. فخر کردن؛ نازیدن؛ سرافرازی.۲. (اسم) چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود؛ مایۀ افتخار.
النازفرهنگ نامها(تلفظ: elnāz) (ترکی ـ فارسی) مایه افتخار ایل ، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت ، موجب نعمت و رفاه و آسایش.
سرافرازفرهنگ نامها(تلفظ: sarafrāz) (به مجاز) افتخار کننده به چیزی یا کسی ، سربلند ، مفتخر ؛ (در قدیم) دارای صفات نیکو و مایه افتخار ؛ (در قدیم) گردن فراز ، گردن کش ، زورمند .
فخرفرهنگ فارسی عمید۱. افتخار؛ سربلندی.۲. (اسم) [قدیمی] مایۀ افتخار و نازش: ◻︎ خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲: ۵۰۳).۳. [قدیمی] بزرگمنشی.⟨ فخر کردن: (مصدر لازم) اظهار سرفرازی و سربلندی کردن؛ مباهات کردن؛ نازیدن.
جز ناصیةالاسیرلغتنامه دهخداجز ناصیةالاسیر. [ ج َزْ زُ ی َ تِل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) بریدن موهای ناصیه ٔ اسیر. قلقشندی آرد: از سنت های بلاگونه ٔ عرب در جاهلیت اینکه ، چون مردی را به اسارت میگرفتند، سپس میخواستند بر او منت نهند و آزادش سازند، موهای ناصیه ٔ وی را می بریدند و آنرا در تیردانی چرمین قرار میداد
مایهلغتنامه دهخدامایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) به معنی مایون هم هست که گاوی بوده و فریدون را شیر می داد. (برهان ). گاو ماده ای که فریدون را شیر می داد. (ناظم الاطباء). در شاهنامه این صورت نیامده ، مصحف بر مایه = برمایون است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به ما
مایهلغتنامه دهخدامایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) آنچه در شیر کنند تا بکلچد. آنچه شیر را بکلچاند. آنچه شیر را منعقد کند: مایه ٔ شیر. مایه ٔ پنیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی است که برای ساختن پنیر یا ماست به شیر زنند تا آن را تخمیر کند و به صورت ماست یا پنیر د
مایهلغتنامه دهخدامایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) ماده شتر را گویند خصوصاً. (از برهان ). خاصه ماده شتر را گویند. (از آنندراج ). ماده ٔ شتر. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). ناقه . شتر ماده . مقابل اروانه و جمل و شتر نر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ماده ٔ هر حیوانی
مایهلغتنامه دهخدامایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) ماه ایار. (ابن البیطار در کلمه ٔ تُن ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماه مه . ماه مه فرنگی . (یادداشت ایضاً) : و وافق یوم اقلا عناالمذکور اول یوم من مایه (رحله ٔ ابن جبیر، یادداشت ایضاً). و الفی
مایهفرهنگ فارسی عمید۱. موجب؛ دلیل؛ باعث: ◻︎ ای مایهٴ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲: ۷۳۴).۲. اصل؛ بنیاد؛ پایه.۳. [مجاز] مجموعۀ معلومات و دانش کسی.۴. [مجاز] قدرت؛ توانایی: ◻︎ چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا (فردوسی۲: ۱۲۸۵).۵. [مجاز] پول؛ ثروت؛ سرمایه.۶.
دست مایهلغتنامه دهخدادست مایه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مایه ٔ دست . سرمایه . (آنندراج ) (غیاث ) : استکفافی در علم استیفا ساخته است که دستمایه است مر جمله ٔ حساب را. (لباب الالباب چ براون ص 109). چه تر
دمایهلغتنامه دهخدادمایه . [ دُ ی َ / ی ِ ] (اِ) سرشیر. (ناظم الاطباء). سرشیر را گویند که به ترکی قیماق باشد. (آنندراج ).
پنیر مایهلغتنامه دهخداپنیر مایه . [ پ َ ی َ / ی ِ ](اِ مرکب ) چیزی است در شیردان بره و بزیچه ٔ نوزاد و امثال آن پیش از آنکه جزشیر خورده نباشد و آن را برای کلچانیدن شیر بکار برند تا پنیر شود و در بعض لغت نامه ها آمده است : چیزی است زردرنگ که از شکم برّه و بزغاله ٔ
خوارمایهلغتنامه دهخداخوارمایه . [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) اندک مایه . حقیر. خرد. ناچیز. مقابل گرانمایه . (یادداشت بخط مؤلف ) : زبان بگشاد بر دشنام دایه همی گفت ای پلید خوارمایه . <p cla