مبقوعلغتنامه دهخدامبقوع . [ م َ ] (ع ص ) تهمت زده شده و فحش داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مباکاةلغتنامه دهخدامباکاة. [ م ُ ] (ع مص ) با کسی نورد کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار). گریستن با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). با هم گریستن آن گروه . باکی القوم مباکاة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مباکات شود.
مبقةلغتنامه دهخدامبقة. [ م ُ ب ِق ْ ق َ ] (ع ص ) ارض مبقة؛ زمین بسیار بَق ّ. بسیارپشه دار. پشه ناک . (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بق شود.
مبقعلغتنامه دهخدامبقع. [ م ُ ب َق ْ ق َ ] (ع ص ) از رنگهای اسب : فان کان فی الخیل بقع من ای لون کان دون البیض قیل مبقع. (صبح الاعشی ج 2 ص 18). رجوع به بَقَع شود.