متراکم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فشرده شدن ۲. انبوه شدن، پرپشت شدن، انباشته شدن، جمع شدن ۳. متکاثف شدن
متراکملغتنامه دهخدامتراکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) گردآینده و بر هم نشیننده . (آنندراج ). بر هم نشیننده و گردآینده . (غیاث ). || گردآمده و برروی هم نشسته . (ناظم الاطباء). برروی یکدیگر گرد شده . (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). || کنایه از هجوم و انبوهی کننده . (غیاث ). هجوم کننده و انبوهی نماینده
condensingدیکشنری انگلیسی به فارسیمتراکم، منقبض کردن، متراکم کردن، هم چگال کردن، تغلیظ کردن، مختصرومفیدکردن، چگالیدن
متراکملغتنامه دهخدامتراکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) گردآینده و بر هم نشیننده . (آنندراج ). بر هم نشیننده و گردآینده . (غیاث ). || گردآمده و برروی هم نشسته . (ناظم الاطباء). برروی یکدیگر گرد شده . (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). || کنایه از هجوم و انبوهی کننده . (غیاث ). هجوم کننده و انبوهی نماینده
متراکملغتنامه دهخدامتراکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) گردآینده و بر هم نشیننده . (آنندراج ). بر هم نشیننده و گردآینده . (غیاث ). || گردآمده و برروی هم نشسته . (ناظم الاطباء). برروی یکدیگر گرد شده . (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). || کنایه از هجوم و انبوهی کننده . (غیاث ). هجوم کننده و انبوهی نماینده
رُسسنگ متراکمargillite/ argillyteواژههای مصوب فرهنگستانگِلسنگی کاملاً متراکم و تورقناپذیر حاوی دانههایی به اندازۀ رُس و لای