مترنحلغتنامه دهخدامترنح . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) ناونده از مستی . (آنندراج ). افتان و خیزان حرکت کننده از مستی . (ناظم الاطباء). || کسی که اندک شراب می آشامد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنح شود.
مترنیلغتنامه دهخدامترنی . [ م ُ ت َ رَن ْ نی ] (ع ص ) آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج ). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود.
سستدیکشنری فارسی به عربیبطيي , خدران , رشيق , ضعيف , طليق , غير آمن , فاتر , فترة الهدوء , کامل , کسول , متخنث , مترنح , مترهل , متساهل , محلحل , مرن , معتدل , مهزوز