متعادللغتنامه دهخدامتعادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) برابر یکدیگر. (ناظم الاطباء). هم وزن . هم سنگ تراز و برابر شده . و رجوع به تعادل شود.
متعادلفرهنگ فارسی عمید۱. برابر؛ ترازمند.۲. ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد.۳. بدون افراطوتفریط.
متعادلدیکشنری فارسی به انگلیسیcentrist, composed, even-tempered, medium, moderate, modest, reasonable, regular, tempered, well-adjusted
متعادلفرهنگ مترادف و متضاد۱. همسنگ، هموزن، برابر ۲. ترازمند، تعادلدار ۳. دارای تعادل، دارای اعتدال، میانهرو
equilibratedدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل دارد، متعادل کردن، متعادل شدن، موازنه کردن، بحال تعادل دراوردن
متعادللغتنامه دهخدامتعادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) برابر یکدیگر. (ناظم الاطباء). هم وزن . هم سنگ تراز و برابر شده . و رجوع به تعادل شود.
متعادلفرهنگ فارسی عمید۱. برابر؛ ترازمند.۲. ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد.۳. بدون افراطوتفریط.
متعادلدیکشنری فارسی به انگلیسیcentrist, composed, even-tempered, medium, moderate, modest, reasonable, regular, tempered, well-adjusted
متعادلفرهنگ مترادف و متضاد۱. همسنگ، هموزن، برابر ۲. ترازمند، تعادلدار ۳. دارای تعادل، دارای اعتدال، میانهرو
متعادللغتنامه دهخدامتعادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) برابر یکدیگر. (ناظم الاطباء). هم وزن . هم سنگ تراز و برابر شده . و رجوع به تعادل شود.
متعادلفرهنگ فارسی عمید۱. برابر؛ ترازمند.۲. ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد.۳. بدون افراطوتفریط.
رژیم متعادلbalanced dietواژههای مصوب فرهنگستانرژیم حاوی مواد مغذی ضروری با رعایت نسبت مطلوب همۀ گروههای غذایی اصلی